می رفتم و رفتنم مرا کم داشتتازه ,من هم اگر با من بودگریز به کجا ؟کار از گریز گذشته بود ...اینهمه دویدم که بتو برسمو هی نگاهت کنم و نگاهم کنی ,آنقدر که از نگاهمان خورشید بچکدمگر نچکیده بود ؟ هزار بار , شاید هم بیشتراگر نمی گذاشتم آرامِ صدایت آشوب شودکی زانوی من می لرزید ؟!کی امیدِ تو مات می شد ؟!این جا اگر بودیهمینکه دستی به گونه ایم می کشیدیمن همان می شدم که تواش دوست داشتیهمان که زندگی می خواست .این جا اگر بودی تنم اینهمه تاریک نمی شد .اما نه !فاصله را نباید بهانه کنممنم که باید از یاد خود نمی رفتمتو من ِ بی من را می خواستی چکار ؟سواد که مدرک و ملاک نیستشعور اینستکه بوقت بردبار باشمبوقت و بسزا بر آشوبمبا تو مهربان نباشم باکه ؟از تو نیاموزم از چه کسی ؟نه ,نباید دچار خود شومچه تو این جا باشی چه نباشی .نباید از خود بگریزم...یک ورفه سفید و قلمی کا فیستکه غمم نباشداگررفتن ام مرا کم داشته باشددرست و سزاور است که من همان باشمکه هر دو دوست داریمکه عشق انتظار دارد و سزاوار می داندنه ,من نباید از خودم بگریزمما نباید تلخ و تاریک باشیمچه این جاچه آن جاو چه بی جا .نباید .زری مینویی اشعار زری مینویی...
ما را در سایت اشعار زری مینویی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : azari-minooei4 بازدید : 27 تاريخ : جمعه 13 اسفند 1395 ساعت: 3:21